جدول جو
جدول جو

معنی بی هنگام - جستجوی لغت در جدول جو

بی هنگام
بی وقت، بی موقع
تصویری از بی هنگام
تصویر بی هنگام
فرهنگ فارسی عمید
بی هنگام(هََ / هَِ)
مرکّب از: بی + هنگام، دیروقت. دیر، بی وقت. بی موقع. (ناظم الاطباء، (آنندراج)، نابهنگام:
خواب بی هنگامت از ره میبرد
ورنه بانگ صبح بی هنگام نیست.
سعدی.
مؤذن بانگ بی هنگام برداشت
نمیداند که چند از شب گذشتست.
سعدی.
امشب سبکتر میزنند این طبل بی هنگام را
یا وقت بیداری غلط بودست مرغ بام را.
سعدی.
- امثال:
زیان بهنگام بهتر از سود بی هنگام است.
- مرغ بی هنگام، کنایه از خروس که بی وقت بخواند، نظیر مثل خروس بی محل:
وز آن افسانه های خام گفتن
سخن چون مرغ بی هنگام گفتن.
نظامی.
دیو گوید بنگرید این خام را
سر برید این مرغ بی هنگام را.
مولوی.
و رجوع به خروس بی محل شود
لغت نامه دهخدا
بی هنگام
بی موقع
تصویری از بی هنگام
تصویر بی هنگام
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شب هنگام
تصویر شب هنگام
هنگام شب، شبانگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی نام
تصویر بی نام
آنکه یا آنچه اسم ندارد، بی اسم، گمنام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی اندام
تصویر بی اندام
قد و قامت زشت، بی تناسب، ناهموار
فرهنگ فارسی عمید
(لُ / لِ)
مرکّب از: بی + لگام، بی لجام. آنکه لگام ندارد.
لغت نامه دهخدا
(شَ هََ)
شباهنگام. در وقت شب. در شب. (از ناظم الاطباء) : شب هنگامی در فلان شارع میگذشتم ناگاه کمندی در گردن من افتاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 97).
به پایان آمد این هنگامه کآنک روز عالم شد
بود هر جا که هنگامه است شب هنگام پایانش.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
نه بوقت. دیروقت
لغت نامه دهخدا
(هََ)
از: بی + هنجار، راهی که جاده نداشته باشد. (آنندراج). بی راه. (ناظم الاطباء). رجوع به هنجار شود:
چون دلیلان مخالفند بگرد
زین کژآهنگ راه بی هنجار.
اوحدی (از آنندراج).
، که راه و مقصد معنوی ندارد. که از اصولی پیروی نمی کند و در بیراهه همچون گمراه است. بی قاعده. بیراه. بیره. قاعده ندان:
آنگهی مالدار بی هنجار
مهر برلب نهاد چون مردار.
سنایی.
و او (نوری) آتش بدست گیرانیده بود و انگشتان او سیاه شده، همچنان ناشسته نان میخورد. گفتم بی هنجار مردی است... شیخ گفت دگر گویی که بی هنجار مردی است. (تذکرهالالیاء عطار)، ناهنجار:
شید کافی سهمگین کو لنگ بی هنجار شد
بر ره هموار او خس رست و ناهموار شد.
سوزنی.
- بی هنجارگوی، که سخنان باطل و نادرست گوید. یاوه گوی: گفت مگر از بزرگان چه زاید؟ گفت ای خداوند چیزی زاید بی هنجارگوی خانه برانداز. (منتخب لطایف عبید زاکانی چ برلن ص 161)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بی نام
تصویر بی نام
گمنام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی لگام
تصویر بی لگام
بد اخلاق، مهار گسسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی هنجار
تصویر بی هنجار
راهی که جاده نداشته باشد، بیراه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیرهنگام
تصویر دیرهنگام
دیر وقت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی اندام
تصویر بی اندام
کسی که قد و قامت زشت دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی اندام
تصویر بی اندام
نامتناسب، ناموزون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هم هنگام
تصویر هم هنگام
مقارن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بی هنجار
تصویر بی هنجار
بی قاعده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آن هنگام
تصویر آن هنگام
آنوقت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از به هنگام
تصویر به هنگام
سر وقت
فرهنگ واژه فارسی سره
شباشب، شبانگاه، شبانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از بی نام
تصویر بی نام
Nameless, Untitled
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بی نام
تصویر بی نام
sans nom, sans titre
دیکشنری فارسی به فرانسوی
بدهنگام، ناگهان
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از بی نام
تصویر بی نام
senza nome, senza titolo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بی نام
تصویر بی نام
ไร้ชื่อ , ไม่มีชื่อ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بی نام
تصویر بی نام
naamloos, zonder titel
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بی نام
تصویر بی نام
sin nombre, sin título
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بی نام
تصویر بی نام
безымянный , без названия
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بی نام
تصویر بی نام
sem nome, sem título
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بی نام
تصویر بی نام
无名的 , 无标题的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بی نام
تصویر بی نام
bezimienny, bez tytułu
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بی نام
تصویر بی نام
безіменний , без назви
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بی نام
تصویر بی نام
namenlos, unbenannt
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بی نام
تصویر بی نام
tanpa nama, tanpa judul
دیکشنری فارسی به اندونزیایی